خاطرات بنده با دکتر شاهین فرهنگ

ساخت وبلاگ

عکس در فرهنگسرای پرسش سال ۱۳۸۴

استاد شاهین فرهنگ

متولد ۱۳۴۵ تهران

دکترای روانشناسی تربیتی از دانشگاه هاروارد آمریکا با معدل ممتاز.

فوق لیسانس جامعه شناسی.

فوق لیسانس پژوهشگری.

لیسانس فیزیک.

ایشان همچنین از مدرسین بنام علم موفقیت در ایران می باشند.

ایشان در ورزش نیز دارای کمردبند مشکی در رشتة کیک بوکس از کانادا می باشند.

شرکت در  سمینار ۱۰ جلسه ای «تکنیکهای موفقیت» دکتر «شاهین فرهنگ» در کتابخانة مرکزی اصفهان. (تابستان سال ۱۳۸۴)

آشنایی بنده و خانمم با دکتر شاهین فرهنگ به تابستان سال ۱۳۸۴ بر می گردد که تبلیغ دوره «تکنیکهای موفقیت» ایشان را در اصفهان دیدیم. اولین باری بود که استاد فرهنگ به دعوت «فرهنگسرای پرسش» به اصفهان می آمدند. دوره در سالن همایشهای کتابخانه مرکزی اصفهان در ده جلسه چهار ساعته در عصرهای جمعه برگذار می‌شد و استقبال بسیار خوبی از آن شد. 

با اینکه گنجایش سالن کتابخانه مرکزی اصفهان خیلی زیاد نبود ولی جمعیت به قدری زیاد بود که بیرون سالن هم صندلی گذاشته بودند و حتی روی موکت کف بین راه روها و روی سن سالن هم می نشستند. ما چون راهمان کمی دور بود برای اینکه جا گیر بیاوریم یک ساعت زودتر می رفتیم که صندلی خالی برای نشستن پیدا کنیم. فکر کنم ساعت ۵ برنامه شروع می شد.

یکی از قسمتهای دلنشین این دوره دعایی بود که پایان هر جلسه استاد فرهنگ با آهنگ زیبا و ملایمی که همراه آن پخش می شد می خواندند. شرکت کننده ها چشمهایشان را می بستند و بعد از استاد دعا را بلند تکرار می کردند. یادم نیست جلسه چندم بود که متن دعا را تایپ و کپی کردم و و آوردم بین شرکت کننده ها توزیع کردم. خیلی استقبال شد هرچند به همه نرسید.

جلسه نهم دوره بود که استثنائا در سالن یکی از مدارس نزدیک کتابخانه مرکزی برگزار شد. آن جلسه از بچه های فرهنگسرای پرسش با دوربین آمده بودند برای تهیه گزارش و مصاحبه و نظرخواهی از شرکت کننده ها. که با بنده هم مصاحبه شد و اتفاقا در کلیپی هم که از این گزارش ساخته شد و در جلسه پایانی دوره پخش کردند مصاحبه بنده هم داخل کلیپ بود. 

بیرون از سالن همیشه سی دی های دوره که تکثیر شده بود به فروش می رفت و خریدار زیاد داشت. 

یکی از ویژگی های منحصر به فرد این دوره این بود که هر وقت اذان مغرب می‌شد با پخش صدای موسیقی و اذان زیبایی برنامه قطع می شد و آقای فرهنگ جلسه را تمام می کردند برای نماز و استراحت.
از آنجایی دوره در عصر جمعه بود و آقای فرهنگ از صبح پنج شنبه اصفهان بودند، در محل فرهنگسرای پرسش صبح های پنج شنبه به کسانی که نیاز به مشاوره داشتند نوبت مشاوره داده می شد. بنده و خانمم هم یک نوبت مشاوره گرفتیم و این دیدار آغاز آشنایی ما از نزدیک با دکتر فرهنگ شد.

شرکت در سمینار ۱۴ جلسه ای «تکنیکهای موفقیت» دکتر «شاهین فرهنگ» در باغ نور اصفهان. (تابستان سال ۱۳۸۵)

تابستان سال بعد مجددا دوره «تکنیکهای موفقیت» در اصفهان برگزار شد ولی این بار نه در سالن کتابخانه مرکزی، بلکه در فضای سالن رو باز و بسیار بزرگ «باغ نور» در کنار رودخانه زاینده رود که آن زمان پر از آب بود. 

طبق معمول کمی زودتر رفته بودیم که استاد را موقع رفتن به جلسه ببینیم. در فضای سبز پارک ایستاده بودیم، وقتی از دور استاد را دیدیم که داشت به سمت محل برگزاری همایش می رفت. دست تکان دادم. شناختند. کمی صبر کردند وقتی نزدیک شدم آغوش باز کردند و همدیگر را بغل کردیم. «چطوری بدیعی جان؟ خوبی؟» با خنده گفتند: «پس مگه شما پارسال دوره ما رو شرکت نکرده بودید دوباره برای چی اومدین؟ نکنه مردود شدید؟» «دلمون براتون تنگ شده بود آقای فرهنگ می‌ خواستیم دوباره شما رو ببنیم.» «بسیار خب. خیلی هم عالی. اتفاقا این دوره خیلی مطالب مفصل تر از سال قبله. بخصوص بحث شهادت آب این دوره یک جلسه کامل ۴ ساعته است»

دوره ی باغ نور خیلی با صفا بود چون فضا خیلی دلنشین و کنار رودخانه بود. از آنجایی که مطالب نسبت به دوره قبل خیلی بیشتر شده بود در ۱۴ جلسه برگزار شد.

در این دوره یک بار برای بحث استفاده از فرصتها که نیاز به چند داوطلب داشتند روی سن رفتم. یک بار هم نتیجه آزمایش تاثیر کلام بر روی آب رو که بر روی برنج انجام داده بودیم برایشان بردیم و ایشان گذاشتند جلوی سن که بقیه هم ببینند.

چون باغ نور کنار پارک بود وقت نماز که استاد برنامه را قطع می کردند نماز به صورت جماعت توی پارک برگزار می شد.

آن سال هم باز من و خانمم یک نوبت مشاوره با استاد فرهنگ در فرهنگسرای پرسش گرفتیم. خانمم برایشان چند تا نان خانگی آوردند که برای خانمشان ببرند تهران. نانهای خانگی خمینی شهر خیلی معروف است و استاد فرهنگ خیلی دوست داشتند.

شرکت در سمینار ۴ جلسه ای «خانوادة موفق» دکتر «شاهین فرهنگ» در باغ نور اصفهان. (در تابستان سال ۱۳۸۶)

این دوره را با یکی از اقوام همسرم شرکت می کردیم. استاد فرهنگ از هر فرصتی برای دادن مشاوره و پاسخ به سوالاتی که شرکت کننده ها از ایشان داشتند استفاده می کردند. و این زمانها بیشتر دقایقی بود که به عنوان استراحت بین جلسه داده می شد و قبل از شروع بخش دوم کلاس بود که دور ایشان جمع می شدیم و سوال می پرسیدیم. یک بار بین زمان استراحت کلاس رفتیم پشت صحنه سن، یادم نیست برای چه کاری بود که ایشان شماره تلفن همراهشان را جهت تماس به بنده دادند و گفتند «فقط آرمان جان شماره من رو به کسی ندی ها فقط به شما دادم»
شرکت در سمینار ۴ ساعتی «شعور آب» دکتر «شاهین فرهنگ» در تالار ادب اصفهان. (در تابستان سال ۱۳۸۷)

با اینکه مبحث شعور آب را در دوره های قبل دو بار دیده بودیم و برای ما تکراری بود اما از آنجایی که سال قبل آقای فرهنگ یک تحقیق به بنده داده بودند که براشون انجام بدهم. (و آن جستجو در اینترنت برای دانلود هر مطلبی که درباره «ازدواج» و همچنین «نماز» وجود دارد.) لذا برای تحویل انها و هم برای تجدید دیدار مجدد در این سمینار هم شرکت کردیم. طبق معمول بسیار شلوغ شده بود و گنجایش سالن تکمیل بود. جلسه که تمام شد برای تحویل دادن تحقیقشان که روی CD ریخته بودم روی سن رفتم. آقای فرهنگ باز آغوش باز کردند و دست و روبوسی کردیم و حسابی تحویل گرفتند. آن روز هم مجددا خانمم برایشان نان خانگی آورده بودند که ببرند تهران.

شرکت در جلسه «جوان و ارتباط با خدا» دکتر شاهین فرهنگ در باغ نور اصفهان. (در تابستان سال ۱۳۸۷)

هر چند برخی دوره ها مثل همین برنامه ی یک جلسه ای چهار ساعته مباحث مطرح شده برای ما تکراری بود به جهت اینکه در دوره های کامل تر آن را مطرح کرده بودند. اما حضور ما صرفا جهت تجدید دیدار با خود استاد بود. استاد هر وقت من و خانمم رو می دیدند می گفتند: «سلام باز که شما دو تا دوباره اومدین!» اون شب ماه مبارک رمضان بود و در زمان استراحت و نماز به همه یک پلاستیک قازی نان و پنیر و خرما دادند. البته زمان برای افطار کردن داشتیم و افطارمان را توی پارک مجاور باغ نور خوردیم.

برگزاری و شرکت در دورة ده جلسه ای «تکنیکهای موفقیت» در خمینی شهر با حضور دکتر «شاهین فرهنگ» (در تابستان سال ۱۳۸۵)

آشنایی ما با دکتر فرهنگ از زمانی خیلی بیشتر و تبدیل به رفاقت شد که ایشان برای برگزاری دوره «تکنیکهای موفقیت» به خمینی شهر امدند. دعوت از دکتر فرهنگ برای برگزاری دوره توسط خانم حسینی که قبلا عضو شورای شهر بودند انجام شد. ایشان همچنین یک موسسه خیریه به نام خدیجه کبری داشتند و در یکی از حوزه های علمیه خواهران تدریس می کردند. از آنجایی که شماره آقای فرهنگ را قبلا از خودشان گرفته بودم از طریق تماس تلفنی برای برگزاری دوره با ایشان هماهنگی های لازم انجام شد. در مرکز خیریه هم جلسه ای با حضور خانم حسینی و پسرشان آقای فاتح میردامادی، بنده و خانمم برای تقسیم کارها جهت برگذاری دوره تشکیل شد.

آمدن استاد فرهنک به منزل ما

از آنجایی که «خمینی شهر» شهر بزرگ و گردشگری نیست هرچند از نظر تراکم جمعیت بعد از کرج پرجعیت ترین شهر ایران به نسبت وسعتش است اما شهر نسبتا محرومی است و یکی از این محرومیتها نداشتن هتل و مسافرخانه است. شاید مجاورت خمینی شهر با اصفهان که شهری توریستی است و هتل و مشافرخانه ی زیادی دارد باعث شده کسی در شهر ما سرمایه گذاری برای ساخت مسافرخانه و هتل نکند.

بگذریم همین کمبود سبب خیر زیادی برای ما شد. چرا؟ چون دکتر فرهنگ که برای اجرای دوره ها به اصفهان می آمدند در دو شیفت صبح و بعد از ظهر دوره های خودشان را برگذار می کردند. صبح در اصفهان مشاوره و یا برنامه داشتند و بعد از ظهر برای برگذاری دوره می آمدند خمینی شهر. دوره تکنیکتهای موفقیت ساعت ۲ بعد از ظهر در «سینما فرهنگ» برگزار می شد. روز اول وقتی سردر سینما را دیدند گفتند. («چه جالب اسم سینماتون هم که فرهگنه!») به جهت نزدیکی منزل ما با سینما فرهنگ اینطور با خانم حسینی برنامه ریزی کردیم که استاد را بعد از جلسه اصفهان مستقیم بیاوریم منزل ما برای صرف نهار و خواندن نماز و کمی استراحت و بعد از آنجا می رفتیم سینما. البته با توافق انجام شده چند روز هم برای نهار استاد را منزل خانم حسینی می بردیم و بنده و خانمم هم می رفتیم و مواقعی که استاد فرهنگ منزل ما می آمدند معمولا خانم حسینی (که خدا رحمتشان کند چند سالی است به رحمت خدا رفته اند) برای اینکه ما راحت باشیم خودشان تشریف نمی آوردند منزل ما و فقط خود استاد فرهنگ را می بردیم. آن سال ما مستاجر زیرزمین آقای کاظمی مستاجر بودیم.

از آنجایی که هماهنگ کردن همایش های دکتر فرهنگ با خانم ایشان بود شماره تلفن منزل را آقای فرهنگ به ما داده بودند. خانمم گاهی از خانم استاد تلفنی می پرسید که استاد چه غذاهایی دوست دارند و همان را درست می کرد. مثلا اینکه فسنجان را شیرین دوست دارند یا ترش یا ملس. یک بار خانمم آبگوشت برایشان درست کرد که پر از گوشت بود وقتی ظرف غذا را گذاشتیم جلوی آقای فرهنگ گفت «بدیعی جان این که همه اش گوشته. شما همیشه اینقدر گوشت داخل آبگوشت میریزد؟ خانمت همه گوشتها رو گذاشته برای من؟!» «نه آقای فرهنگ مساوی تقسیم شده» «شرمنده من نمیخورم این گوشتها برای من خیلی زیاده» آخری یه کمش رو برداشت. از خصوصیات استاد فرهنگ این بود که اصلا اهل تعارف نبودند خودشان هر چی می خواستند از سر سفره برمی داشتند. و همیشه دستپخت خانمم را دوست داشتند. «دست شما درد نکنه خانم بدیعی خیلی غذاهاتون خوشمزه بود. من فکر کنم دوره تموم بشه چند کیلویی وزن اضافه کنم» «نوش جانتون. به خوشمزگی غذاهای خانمتون که نمیشه» «خیلی هم عالی است. فقط من یه بار باید شما رو دعوت کنم تشریف بیارید تهران منزل ما که کمی از خجالت شما در بیاییم و بتونیم جبران زحماتتون رو کنیم.» «خواهش می کنم استاد این چه حرفیه چه زحمتی؟ باعث افتخار ماست شما تشریف میارید منزل ما.»

ما یک کاسکو داشتیم که اسمش «تینا» بود و استاد خیلی دوستش داشتند و هر وقت می آمدند منزل ما باهاش حرف می زدند و یک بار با گوشی ازش فیلم گرفتند که نشان بچه هاشون بدهند. هر وقت توی دوره ها توی اصفهان ما رو می دیدند یا تلفنی صحبت می کردیم می گفتند «راستی تینا چطوره؟»

خوشبختانه از اون موقع ها که استاد منزل ما می آمدند فیلم ضبط کردیم. مصاحبه با استاد فرهنگ در روز تولدم در منزل ما

یک روز که تولد بنده بود بعد از تمام شدم برنامه استاد در سینما فرهنگ، نگذاشتیم بروند به هتلشان در اصفهان و گفتیم شام باید تشریف بیاورید منزل ما. خانمم با کمک خانم حسینی و دخترشان شام مفصلی درست کردند و آن شب حسابی خوش گذشت. در فاصله آمدن استاد به خانه و آماده شدن شام (که خانمها داشتند در آشپزخانه درست می کردند) بنده هم فرصت را غنیمت شمردم و با استفاده از دوربین فیلمبرداری یک مصاحبه مفصل از ایشان انجام دادم. البته از قبل سوالها را آماده کرده بودم که فرصت از دست نرود. دوربین را روی میز روبروی استاد گذاشتم و خودم روی مبل کناری نشستم و سوالها را می پرسیدم. «بدیعی بده ببینم سوالها رو! چی می خواهی بپرسی!» برگه رو از دستم گرفتند. با خنده می گفتند «خب این رو که جواب نمیدم. اینم همینطور. اینم خصوصیه.» «نه آقای فرهنگ شما همه رو جواب بدهید بعد هر کدام که گفتید توی متن حذفشان می کنم.» مصاحبه خیلی عالی شد و آن را داخل وبلاگم قبلی ام گذاشتم. البته با اجازه استاد این کار انجام شد و بخشهایی که سوالها خیلی خصوصی بود را حذف کردم. متاسفانه وبلاگ «اوج پرواز» که قبلا در بستر میهن بلاگ بود بعد از اتمام فعالیت میهن بلاگ همه مطالبش حذف شد. البته با راهنمایی یکی از دوستان توانستم این مصاحبه را بازیابی کنم و الان آن را دارم. ولی دیگه در وبلاگ جدیدم که همین وبلاگ باشد منتشرش نکردم. هر چند برخی ها بی اخلاقی کردند و این مصاحبه را که در ابتدای آن ذکر کرده بودم نشر آن بدون اجازه از مصاحبه کننده مجاز نیست در وبلاگ خودشان به اسم خودشان منتشر کردند. البته فیلم مصاحبه فقط پیش خودم است و کسی دسترسی به ان ندارد.

تماشای فیلم «اخراجی های ۱» با استاد فرهنگ

یک شب بعد از تمام شدن جلسه از آنجایی که محل برگذاری دوره در سینما  بود و فیلمی که آن زمان روی پرده اکران می شد «اخراجی های ۱» بود. بچه های مسئول سینما که همه جوان بودند به آقای فرهنگ پیشنهاد دادند فیلم را اگر ندیده اند افتخار بدهند و اینجا ببینند. چون ایشان تا آخر شب که پروازشان بود برنامه ی دیگری نداشتند با کمال میل پذیرفتند. موقع تماشای فیلم آقای فرهنگ سمت راست بنده نشسته بودند. خیلی فیلم رو دوست داشتند بخصوص آن صحنه ای که اکبر عبدی زیر تانک رفت و گفت شیمیایی زدند خیلی خندیدند!

آن شب بعد از تماشای فیلم شام رفتیم منزل خانم حسینی. زحمت کشیده بودند و بریان درست کرده بودند. آقای فرهنگ به محض رسیدن اول وضو گرفتند برای نماز. چون داماد خانم حسینی طلبه بودند گفتند ایشان جلو بیاستند که به جماعت بخوانیم. چون شام بریان بود و درست کردن آن هم طول می کشید توی این فاصله آقای فرهنگ لب تابشان را روشن کردند. «بدیعی جان بیا بشین اینجا تا من چند تا چیز جالب نشونت بدم.» خانه خانم حسینی مبل نداشت و روی پتو نشسته بودیم. چند تا کلیپ درباره شهدا و رهبری بود که برایم ریختند روی سی دی. غذا آماده شد و سفره را پهن کردند. همیشه موقع خوردن غذا کنار استاد می نشستم. بعضی وقتها خود آقای فرهنگ می گفتند: «آرمان جان بیا بشین پیش خودم»

برگزاری و شرکت در دورة ۷ جلسه ای «ازدواج موفق» دکتر «شاهین فرهنگ» در خمینی شهر. (در تابستان سال ۱۳۸۶)

این دوره کمی فرق داشت با دوره قبل. به این صورت بود که چون صبح برگذار می شد استاد مستقیم از اصفهان تشریف می آوردند سینما فرهنگ برای برگذاری کلاس و بعد از اتمام برنامه سوار ماشینشان می کردیم و می رفتیم منزل ما که نزدیک تر بود (آن سال منزل آقای غفاری مستاجر بودیم ولی خب طبقه همکف و خانه حیاط دار و بزرگی بود.) آقای فرهنگ اولین کاری که می کردند بعد از رسیدن به خانه این بود که بلافاصله نماز ظهر و عصر خودشان را می خواندند و توی این فاصله خانمم سفره را پهن می کردند. ما همیشه از فرصت استفاده می کردیم و در زمان صرف نهار از ایشان سوالهایمان را می پرسیدیم و صحبت می کردیم. هم درباره خودمان ازشان مشورت می گرفتیم و هم سوالهای دیگران را که از ما خواسته بودند از آقای فرهنگ بپرسیم را می پرسیدم.

در مجموع در کل دوره هایی که استاد فرهنگ به خمینی شهر تشریف آوردند ۱۵ بار به منزل ما آمدند و ۸ بار هم به منزل خانم حسینی. و یک بار هم نهار را منزل «استاد عسگریفر» بودیم. ایشان از دوستان و اساتید برتر خوشنویسی شهر بودند که خانمشان دوره خانواده موفق را می آمدند. آن روز آقای عسگریفر کتاب نفیسی را به آقای فرهنگ هدیه دادند. سر سفر متوجه شدم که آقای فرهنگ مثل حالت نماز می نشینند. ازشان پرسیدم. «آقای فرهنگ دلیل خاصی داره که اینطوری می نشینید؟» «بله. مستحبه موقع غذا خوردن مثل حالت تشهد نماز بشینیم»

برگزاری همایش «همسوئی کائنات با تفکر مثبت» دکتر «شاهین فرهنگ» در خمینی شهر.

«بردن دکتر فرهنگ به درمانگاه

یک روز که آمده بودند خمینی شهر برای برگزاری دوره بعد از تمام شدن کلاس چون احساس می کردند گلو درد دارند خواستن بروند دکتر. ما هم ایشان را بردیم میدان آزادی خیریه بقیه الله. دوربین فیلمبرداری کوچکی دستم بود از لحظه ای که وارد درمانگاه می شوند و لحظه ای که وارد مطب می شوند و وقتی می خواستند داروهایشان را از داروخانه بگیرند فیلم گرفتم. ایشان هم مرتب سر به سر من می گذاشتند یا با نشان دادن علامت پیروزی جلوی دوربین یا با شکلک در آوردن می خواستند من رو بخندانند. توی درمانگاه قبل از اینکه نوبتمان بشود برویم داخل مطب ازشان پرسیدم «آیا جایز است با فامیل بخاطر تقید نداشتن به مسایل دینی و شرعی و بی دینی قطع رابطه کرد؟» ایشان گفتند «به هیچ وجه با ارحام نزدیک حتی اگر کافر هم باشند نمیشه قطع صله رحم کرد» هنوز این فیلمها را روی هارد اکسترنالم دارم.

رفتن به منزل دکتر «شاهین فرهنگ» در تهران در سال ۱۳۸۷

خانم حسینی هنوز بخشی از هزینه دوره را به آقای فرهنگ بدهکار بودند (که آن هم به جهت بدقولی مسئولین شهر برای تامین بودجه دوره بود.) یک شب که استاد را از منزل خانم سوار ماشین کردیم که ببریم فرودگاه قرار بر این شده بود که خانم حسینی چکی بنویسند و تحویل ایشان بدهیم. از آنجایی که مدتی بود با خانمم مسافرت نرفته بودیم تصمیم گرفتیم هم یک زیارتی برویم مرقد امام و هم حضوری چک را تهران بدست آقای فرهنگ برسانیم. آقای فرهنگ وقتی فهمیدند ما قصد داریم به تهران برویم یک شب که توی ایستگاه اتوبوس منتظر نشسته بودیم آقای فرهنگ تماس گرفتند و گفتند حالا که می خواهید بیایید تهران باید حتما نهار تشریف بیاورید منزل ما و آدرس منزلشان را که در خیابان پاسداران بود به ما دادند. طبیعی بود که از این دعوتخواهی بسیار خرسند و مسرور باشیم.

پنج شنبه شبی حرکت کردیم و صبح رسیدیم تهران. اول رفتیم مرقد امام زیارت. تا حدودهای ساعت ۱۰ مرقد بودیم بعد از آنجا با مترو رفتیم سمت شهر تهران. از آنجایی که با خیابانها شلوغ و بزرگ تهران آشنا نبودیم راه را پرسان پرسان با اتوبوس های عمومی می رفتیم. به خیابان پاسداران که رسیدیم تماس گرفتیم و آدرس را دقیق تر پرسیدم. حدودهای ساعت یازده بود که رسیدیم جلوی مجتمع مسکونی که منزل آقای فرهنگ آنجا بود. تا اومدیم پیدا کنیم کدام زنگ را بزنیم دیدم آقای فرهنگ از توی یک سوپرمارکتی داخل کوچه بیرون آمدند و برایمان دست تکان دادند. «سلام بدیعی جان. خیلی خوش آمدید» دست و روبوسی کردیم. معمولا آقای فرهنگ خودشان صورت را نمی بوسیدند و فقط گونه هایشان را جلو می آوردند ولی خب من عادت داشتم ببوسم. «آدرس رو راحت پیدا کردید؟» «بله تقریبا» دقیقا یادم نیست طبقه چندم رفتیم. فکر کنم سوم یا چهارم بود.

استاد زنگ خانه را زدند و خانمشان درب را باز کردند. بعد از خوشامدگویی رفتیم داخل. وقتی وارد خانه می شدیم اول حال بود سمت راست یک اتاق قرار داشت و سمت چپ یک آشپزخانه کوچک اوپن. داخل حال سمت چپ به صورت چهارگوش روبروی آشپزخانه مبل چیده بودند و پشت مبلها و در وسط حال میز غذاخوری بود. من و آقای فرهنگ نشستیم روی مبل سه نفره ای که پشت میز غذاخوری بود. و خانمم روی مبل سمت راستی نشست.

از آنجایی که استاد فرهنگ گزهای گردی اصفهان را خیلی دوست داشتند بریشان گز برده بودیم. «ممنون چرا زحمت کشیدید. از کجا میدونستید که من از این گزها دوست دارم» «آخه یک بار گفتید تهرانی ها بیشتر گز گردی می خورند تا گز لقمه ای» مشغول صحبت شدیم. آن زمان آقای فرهنگ دو تا فرزند داشتند اگر اشتباه نکنم یک دختر نوجوان و یک پسر کوچک.

از آنجایی که می دانستیم استاد دارند روی بحث نماز کار می کنند چند تایی کتاب از قم درباره نماز برایشان خریداری کردم بودیم و به ایشان هدیه دادیم. «آرمان جان بذار یه چیز جالب برایت بیارم ببینی» رفتند آلبوم عکس دوران جبهه شان را آوردند. دیدن عکسها خیلی برایم جالب بود. برای هر عکسی توضیح می دادند که مال کدام منطقه و کجاست. «میدونی من رو بچه ها توی جبهه که بودم همه حسین صدا می زدند می گفتند شاهین اسم طاغوتیه! یعنی اگه اونجا میگفتی شاهین فرهنگ رو می خوام می‌گفتند شاهین فرهنگ دیگه کیه؟ من رو به اسم حسین فرهنگ می شناختند.»

چون جمعه بود و مستحب است نماز را تا بعد از تمام شدن نماز جمعه به تاخیر انداخت نماز را دیرتر خواندیم.

«خانم فکر کنم دیگر باید نهار بخوریم. این بندگان خدا هم خسته اند از راه رسیده اند» نهار را روی میز خوردیم. اگر اشتباه نکنم برنج و مرغ بود. آقای فرهنگ روی صندلی تکی بالای میز سمت چپ ما نشسته بودند و خانمشان سمت راست ایشان کنار خانم بنده نشسته بودند و بچه ها روبروی ما بودند. «بدیعی جان ما خیلی اهل تعارف کردن به مهمونامون نیستیم که یه وقت معذب نشوند خودتون دیگه از خانمتون پذیرایی کنید و تعارف رو بذارید کنار این چند وقت ما خیلی مزاحم خانم شما شدیم. تعریف غذاهای خوشمزه خانمتون رو همیشه کرده ام.»

بعد از نهار استاد کتابهایی که درباره نماز برایشان آورده بودیم را نگاه می کردند. از آنجایی که می دانستم آقای فرهنگ بسیار پر مشغله هستند و جمعه تنها روزی است که در کنار خانواده اند تقریبا دو ساعتی بعد از نهار کسب اجازه کردیم برای رفع زحمت. هر چند تعارف کردند که بیشتر بمانیم ولی دیگه بلند شدیم. «پس بذارید من خودم با ماشین شما رو برسونم ترمینال چون داره بارون میاد» آن موقع استاد یک دووی مشکی ریسر داشتند. چون زمستان بود و هوا هم ابری بود، هوا رو به تاریکی می زد. نشستم صندلی جلو و استاد تا ترمینال زحمت کشیدند ما را رساندند. توی مسیر بیشتر راجع به تهران صحبت می کردیم. بعد از دست رو بوسی و تشکر از مهمان نوازی خداحافظی کردیم.

هدایا

در این مدتی که استاد برای برگزاری دوره ها به خمینی شهر می آمدند دو تا از کارهای هنری ام را که یکی نقاشی پاستل از چهره مقام معظم رهبری بود و یکی هم یک تابلوی سیاه قلم نسبتا بزرگ باز از چهره مقام معظم رهبری به ایشان تقدیم کردم که بسیار دوست داشتند. چند سال بعد عکس تابلو را که به دیوار خانه نصب کرده بودند برایم فرستادند. آقای فرهنگ هم یک بار یک دیوان حافظ بزرگ برای بنده هدیه آوردند و یک بار هم خانمشان برای خانم بنده لباس هدیه دادند. یک دیوان حافظ هم داشتم دادم آقای فرهنگ برایم امضا کردند.

برگزاری همایش «نماز» دکتر «شاهین فرهنگ» در رهنان.

این جلسه برعکس همه جلسات دیگر که در سالن و روی صندلی بود در داخل یکی از مساجد رهان برگزار شد. یک میز فلزی معمولی گذاشته بودند برای استاد و مستمعین هم روی فرشها نشسته بودند و گوش می دادند. جلسه بعد از نماز مغرب و عشاء شروع شد.

برگزاری جلسه «شادی در خانواده» در سالن بصیرت شهرداری خمینی شهر شهریور ۱۳۹۱

این جلسه در سالن بصیرت شهرداری مرکزی که دقیقا روبروی سینما فرهنگ بود برگذار شد. بعد از این جلسه خانم حسینی گفتند آقای فرهنگ را بیاورید خانه ما. و نهار آنجا بودیم. آقای فرهنگ معمولا تماسهای تلفنی و یا جواب دادن به پیامکها را در همین فاصله جابجا شدن ها انجام می داند. البته آن روز یادم است یک خانمی از اصفهان آمده بودند خمینی شهر که با آقای فرهنگ صحبت کنند و آقای فرهنگ توی این فاصله زمانی توی ماشین به این خانم مشاوره دادند.

برگزاری همایش یک جلسه ای «خانوادة موفق» دکتر «شاهین فرهنگ» در خمینی شهر.

قرار بر این بود که این دوره دو جلسه برگزار بشود. یک جلسه صبح و یک جلسه بعد از ظهر و ما از قبل بلیط های هر دو سانس را فروخته بودیم. چون مسیر تا فرودگاه طولانی بود برای آوردن استاد از فرودگاه بعد از خواندن نماز صبح با دایی همسرم و خانمم حرکت کردیم. قرار بود هواپیما ساعت ۷ صبح بر زمین بنشیند و بلافاصله استاد را ببیرم چون جلسه ما ساعت ۸ برگذار می شد. اما متاسفانه بخاطر شرایط بد جوی هواپیما با تاخیر زیاد از تهران پرواز کرد و وقتی به زمین نشست ساعت ۱۰ صبح بود و عملا مجبور شدیم جلسه صبح استاد را کنسل کنیم. آقای فرهنگ از بابت تاخیر عذرخواهی کردند و مستقیم حرکت کردیم سمت خمینی شهر و تنها همان سانس بعد از ظهر دوره برگزار شد.

ویژگی های شخصیتی استاد فرهنگ:

در مدتی که توفیق ارتباط نزدیک با استاد فرهنگ را داشتم چیزهای زیادی از ایشان یاد گرفتم. غیر از مباحث بسیار مفیدی که در دوره های «تکنیکهای موفقیت»، «خانواده موفق» و «ازدواج موفق» از ایشان آموختم و مشاوره هایی که چه به صورت رسمی و چه توی خانه ازشان گرفتیم، ویژگی های اخلاقی آقای فرهنگ هم برای ما درس آموز بود.

۱. اهمیت دادن به نماز اول وقت: یکی از ویژگی های بارز ایشان بود. تقریبا هیچ کسی را سراغ نداشتم به عنوان فردی که در آمریکا تحصیل کرده باشد اینقدر مقید باشد نمازش را اول وقت بخواند. حتی در این حد که جلسه را قطع کند برای بجا اوردن فریضه نماز.

یک روز ظهر که با استاد رفته بودیم دانشگاه صنعتی (بعد از ظهر با دانشجوهای خوابگاه برنامه داشتند) موقع نماز رفتیم مسجد بزرگ دانشگاه. منتظر ماندیم که امام جماعت بیایند. ردیف دوم نشسته بودیم. «بدیعی بریم بشینیم صف اول. در روایت از پیامبر داریم اگر مردم میدونستند فضیلت نماز در صف اول جماعت نسبت به بقیه صفها چقدر زیاده برای رسیدن به صف اول با هم می جنگیدند»

۲. ارادت زیاد به رهبری و انقلاب اسلامی و شهدا. یک بار که توی ماشین داشتیم می رفتیم سمت منزل به من گفتند «من همین الان اگر جنگ بشود و رهبر دستور بده برای جهاد درس و کلاس همه چیز رو میذارم کنار و با سر می روم جبهه»

۳. سادگی: استاد فرهنگ مثل خیلی از اساتید موفقیت دیگر نبودند که حتما مقید باشند با کت و شلوار و بعضا کراوات بروند روی سن. همیشه با یک پیراهن و شلوار ساده بودند. هر کس ایشان را می دید اصلا تشخیص نمی دادند که آقای فرهنگ که قرار است سخنرانی کند ایشان است.

۴. تواضع و فروتنی: همیشه توی کلاسها وقتی یکی حضار بهشان می گفتند آقای «دکتر» یا «استاد» می گفتند «دکتر خودتی. استاد هم خودتی به من بگو آقای فرهنگ» تواضعشان در حدی بود که یک بار که منزل ما تشریف آورده بودند وقتی وضو گرفتیم برای نماز اصرار کردند که «بدیعی جان وایسا جلو که اقتدا کنیم و نماز رو جماعت بخونیم ثوابش بیشتره» هر چی اصرار می کردم که نمیشه بهانه می آوردند که «من نمازم شکسته است شما کامل است شما باید بیاستید جلو.»

یا مثلا هیچ وقت توی ماشین جلو نمی نشستند. همیشه با من می نشستند عقب. (خانمم رانندگی می کردند) مگر اینکه مجبور می شدند بنشینند جلو.

۴. استفاده از هر فرصتی برای خدمت به مردم: هیچ لحظه ای نبود که از آن استفاده نکنند. مثلا توی مسیر اصفهان که به سمت خمینی شهر می آمدند یا مسیر سینما فرهنگ تا منزل ما یا مسیر خمینی شهر به اصفهان اگر کسی سوالی داشت سوار ماشین می شد و سوالش رو می پرسید. با توی وقتهای استراحت بین کلاس اگر هر کسی سوال داشت با حوصله جواب می داد و هر چی ما می گفتید استاد می خواهند استراحت کنند می گفتد «بدیعی دوباره گیر دادی؟ بذار بندگان خدا سوالشون رو بپرسند.»

۵. تلاش برای حل مشکل دیگران: یک بار که اصفهان آمده بودند صبح بهشان پیام دادم که یک خانمی که مادر دو تا دختر یتیم است نیاز به مشاوره دارد. به بنده گفتند من امشب اصفهان دانشگاه صنعتی برنامه دارم بعد از برنامه وقتم آزاد است. یادم است ساعت ده شب با خانمم و آن خانم رفتیم دانشگاه و تا ساعت ۱۱ شب به این خانم مشاوره دادند. با اینکه ساعت ۱۲:۳۰ پرواز داشتند.

در ضمن ادکلانی که ایشان همیشه استفاده می کردند «اپن» بود.

«آرمان بدیعی - ۱۶ بهمن ماه ۱۴۰۲»

عکس در سالن همایشهای کتابخانه مرکزی اصفهان در سال ۱۳۸۴ - پشت صحنه همایش تکنیکهای موفقیت

تجربه ای شخصی از عبور از پل معلق...
ما را در سایت تجربه ای شخصی از عبور از پل معلق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ojeparvaz40 بازدید : 18 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1402 ساعت: 1:12