ده پرسش از استاد اصغر طاهرزاده
با موضوع:
سوال اول:
انسانی صادق است که باور، گفتار و رفتارش با عالم واقع منطبق باشد و وجودش آیینهای است که نفسالامر را در مواجهه با دیگران منعکس میکند. پیامبران و اولیاء الهی از جمله مصادیق انسانهای صادق هستند. چه الزاماتی وجود آدمی را آمادهی اتصاف به صفت صادق میکند؟
جواب:
عالم و واقعیات آن عطیهی الهی است، هر اندازه انسان خود را در «صدق» پرورش دهد، عالَم به صورت واقعیاش بر او رخ مینمایاند و تا گشودهشدنِ پنجرهی حقیقت برایش او را جلو میبرد. لذا در روایت از امام صادق «علیهالسلام» داریم: که فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً إِلَّا بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِر» به راستى خدا عز و جل پیغمبرى را مبعوث نکرده است جز به راستگوئى و پرداخت امانت به نیکو کار و بدکار.
سوال دوم:
در خانوادههایی که از همهی شئونات خانواده تقدسزدایی شدهاست و نقش پدر و مادر به کارکردی ابزاری تقلیل یافتهاست و صداقت در سطح نازلی در خانواده حضور دارد، چه آسیبهایی فرزندان را تهدید می کند؟
جواب:
هر انسانی برای زیستن خود نیاز به نمونهای از زیستنِ صحیح دارد و والدین روی هم رفته در شرایطی که فرزندان بهسر میبرند نمونهای از زیستنِ معقول میباشند و اگر فرزندان محوریت آنها را از دست بدهند، به سرگردانی دچار میشوند به همان معنایی که اگر انسانها در زندگی در دنیا الگوبودن انسانهای معصوم یعنی امامان را از دست بدهند. آری! والدین نیز باید شخصیت خود را پاس دارند و نمونه و اسوهای صمیمی و ارزشمندی برای فرزندانشان باشند و در صدق و صفای خود، معنای صدق و صفا را به فرزندان خود بیاموزند تا معنای زندگی را به آنها هدیه کرده باشند. و اساساً هدف اصلی عبادات آن است که انسان را به صفا و صدق بکشاند و در همین رابطه رسول خدا «صلواتاللّهعلیهوآله» میفرمایند: «لَا تَنْظُرُوا إِلَى طُولِ رُکُوعِ الرَّجُلِ وَ سُجُودِهِ فَإِنَّ ذَلِکَ شَیْءٌ اعْتَادَهُ فَلَوْ تَرَکَهُ اسْتَوْحَشَ لِذَلِکَ وَ لَکِنِ انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ حَدِیثِهِ وَ أَدَاءِ أَمَانَتِه» به نمازخواندن و روزه گرفتن آنها فریب نخورید، زیرا بسا که مرد انس گیرد به نماز و روزه تا آنجا که اگر آن را وانهد به هراس افتد ولى آنها را بیازمائید به راستگوئى و امانت پردازى.
باید متوجه باشیم کسی که پروای راستی و راستگویی ندارد راستگو نیست. آیا کسی که همهی حقیقتها را برای به کرسی نشاندن حقیقتِ خود زیر پا میگذارد دروغگو نیست؟ با اینهمه دروغگویان گرچه با اغراض شخصی دروغ میگویند ولی امکان دروغگویی را آنها پدید نیاوردهاند. با امکان دروغ گویی است که اشخاص میتوانند زبان به دروغ بگشایند. مثال اتَّم دروغگفتن به خود این است که شخص خود را میزان حق بداند و هر چه را بالطبع و قول و رأی خود سازگار نبیند باطل انگارد. دروغی که با قصد گفته میشود دروغ به دیگران است، دروغ به خود معمولاً با قصد، قرین نیست. بدترین دروغها از زبان کسانی بیرون میآید که به خود دروغ گفتهاند و پروای محرومشدن از اُنس با حقیقت را ندارند و اعضای خانواده باید نسبت به این امر حساس باشند تا فرشتگان الهی از خانهی آنها نگریزند.
سوال سوم:
صداقتی که در جامعههای سکولار برقرار است با صداقتی که در جامعهی اسلامی حاکم است چه تفاوتهایی دارد و صادق بودن و حقیقت را وارونه جلوه ندادن، در زندگی زناشویی چه برکاتی دارد؟
جواب:
صداقت اصیل یعنی راستگویی برای نزدیکی به خدایی که عین صداقت یعنی «اَصْدَق» است و قرآن در این رابطه میفرماید: «مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّه» چه کسی در گفتار از خداوند صادقتر است؟ ولی صداقت سکولار با انگیزهی داشتن دنیای بیشتر انجام میشود و به همین جهت صدق آن با صفای شخصیتش همراه نیست و از سیطره و سلطهی نفس امّارهاش آزاد نمیشود و صدق و راستگویی او پنجرهای به سوی حقیقت در مقابل او نمیگشاید تا از بند پوچی و نیهیلیسم آزاد گردد.
سوال چهارم:
صداقت در زندگی زناشویی که برمدار شرع مقدس است، چه حدودی را شامل میشود، آیا امری مطلق است یا میتوان گاهی اوقات صداقت را حد زد؟
جواب:
خانه، کانون توحید است. اولین نتیجه ازدواج این است که انسان، دیگر براى «خود» ش نیست. با ازدواج، یک هسته توحیدى تشکیل مى شود که هر عضوى فانى در آن هسته است و هویت خود را در هویت هسته توحیدى خانواده مى جوید. «خانواده» به معناى حقیقى اش عین توحید است، همانطور که صفات الهى در ذات حضرت حق فانى است و کثرتِ صفات، او را از مقام وحدانى خارج نمى کند، یا همانطور که انسانِ موحد با ظهور نور احدى از خود چیزى نمى بیند؛ توحید خانواده نیز یعنى نفى فردیتِ فرد در جمع. انسان در مقابل حضرت ربّ العالمین خودى ندارد. استغراق در حاکمیت حکم خدا را «توحید» مى گویند، چون در آن حالت انسان از خود، فانى و به حق باقى مى شود. خانواده هم به عنوان یک واحد توحیدى، ابتدا فردیت فرد را در خود فانى مى کند، شخصیت جمعى مخصوص آن خانواده را در او احیاء مى نماید، نظیر وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت.
با این دید ملاحظه مى فرمایید چقدر تشکیل خانواده براى هر زن و مردى مورد نیاز است! در هسته ى توحیدى خانواده است که خودخواهى انسان از بین مى رود؛ دیگر شما نمى توانى «خود فردى» ات باشى و اگر بخواهى بر منیت خود اصرار کنى واقعاً هم براى خودت زندگى را جهنم مى کنى و هم براى بقیه. اساساً هرکس به اندازه اى در خانواده اش خوشبخت است که توانسته باشد در مقابل هسته خانواده به نفى خودِ فردى دست یابد. دقت کنید؛ عرض کردم براى خانواده، نه براى همسرش؛ براى اینکه همسر او هم باید نفى خود کرده باشد. اگر فقط یکى از آنها خود را نفى کرده باشد، هرگز به نتیجه مطلوب و متعالى نمى رسند.
یکى از مشکلاتى که امروزه در بعضى از خانواده ها دیده مى شود این است که یکى خودش را براى دیگرى نفى مىکند. بعضاً مرد براى آنکه خودش را از دست گِله هاى همسرش راحت کند، مى رسد به اینکه «هرچه خانم بگوید» را عمل کند! این آقا فکرنکرده است اتفاقاً با این تصمیم گیرى، همسرش را از بین برده است، چون او را به یک مَن بزرگتر تبدیل کرده و خودش را هم از بین برده است چون در دل هسته توحیدى خانواده منیت خود را نفى نکرده بلکه در منیت همسرش منیت خود را نفى کرده است. باید آنها هر دو به این مرحله برسند که در حکم جامعى که خدا بر این خانواده حاکم کرده است، خود را نفى کنند، یعنى نفى امیال فردى براى یک هدف بزرگتر. عین کارى که شما براى اسلام مى کنید؛ مگر بنا نیست همه ى ما براى اسلام نفى بشویم؟! فرمودند که پولتان را خرج سلامتى بدنتان کنید و بدنتان را در خدمت اسلام قرار دهید ولى وقتى پاى تهدید شدن اسلام وسط است، دیگر این حرفها نیست که باید مواظب سلامتى مان باشیم، مى گویند: باید جسم و جان خود را نفى کنید. چرا؟ براى این که پول اگر خرج سلامتى نشود، به چه دردى مى خورد؟! پول براى سلامتى است ولى سلامتى براى بندگى خدا و نفى منیت در حکم خداوند است، تا انسان به بقاى نور الهى باقى شود. حالا حساب کنید این «بودِ فردى» اگر با تجلى نور اسلام در انسان نفى شود، بقاى انسان بقاى متعالى مى گردد! درست مثلِ پولى است که وقتى خرج سلامتى بشود، پول با برکتى شده است، خود آدم هم که خرج اسلام بشود، تازه به درد بخور خواهد شد. «خانواده» از نظر اسلام چنین محیطى است و دائم باید به ایجاد چنین شرایطى فکر کرد. وعده خداوند در آیه «جَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّةً وَ رَحمَةً» که مى گوید خداوند بین همسران دوستى و ایثار قرار داد، چنین شرایطى را مدّ نظر انسان قرار مى دهد. شرایطى که خداوند طبق آیه فوق بین دو همسر ایجاد مى کند طورى است که هر یک از آنها دغدغه ى کمال دیگرى را دارد و به توحیدى شدن خانواده مى اندیشند. در یک خانواده سالم، اگر آدم چشمش باز باشد و به این امر دقت کند، مى بیند که چه زن و چه مرد هرکدام به نوبه خود شدیداً براى استوانه خانواده دل مى سوزانند و ایثار مى کنند، سعى در نفى خودخواهى هاى خود دارند و هزاران تلاش از این نمونه.
صداقت در چنین کانونی هراندازه بیشتر باشد بهتر است مگر آنکه بعضاً لازم نیست که مردِ خانه یا زنِ خانه چیزهایی که موجب کدورت خاطرش میشود بداند. مثل آنکه همسر نباید غیبت کسی را برای همسرش بکند.
سوال پنجم:
استاد آیا زن یا شوهر برای حفظ زندگی زناشویی در برابر دروغگویی همسرشان باید صبر کنند و آن را امتحانی از جانب خداوند قلمداد کنند یا دروغگویی میتواند عاملی برای طلاق آنها باشد؟
جواب:
به نظر بنده به حکم آیهای که میفرماید: «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً» (فرقان/72) باید با بزرگواری از دروغی که همسرش میگوید عبور کرد و حتی به روی او نیاورد، زیرا عموماً انگیزهی او از این نوع دروغگفتنها فساد نیست، فکر میکند اینطور زندگی را بهتر میکند و لذا به انگیزهی او باید نظر کرد و با محبت زمینه را فراهم کرد که خود به خود از نقص دروغگفتن رهایی یابد.
سوال ششم:
شخص دروغگو با چه دستورالعملی میتواند نسبت به دروغ آنقدر حساس شود که حقیقت دروغ و آثار سوء آن را به عینه ملاحظه کند و از آن حذر کند؟
جواب:
با نظر به صفای صداقت و آثار منفی دروغ، انسان از دروغ فاصله میگیرد. در روایت داریم که رسول خدا «صلواتاللّهعلیهوآله» فرمودند: چهار چیز است که اگر در هرکه باشد، منافق است و در هرکس یکی از آن صفات باشد، بخشی از نفاق در او هست تا وقتی که آن را رها کند: چون خبر دهد دروغ گوید و چون وعده دهد، خلف وعده کند و چون عهد و قرار نهد، مکر نماید و به هنگام مخاصمه و محاکمه، راهِ گناه پیش گیرد. آری! چنین فردی عملاً از تجلی نور خورشید حقیقت محروم میشود و به خود واگذاشته میگردد.
سوال هفتم:
استاد با توجه به کتاب «فرهنگ مدرنیته و توهم» فضای غالب غرب، زندگی بر مدار توهم است و ما در جامعهای زندگی میکنیم که به خاطر سلطهی رسانههای جمعی، تحت تاثیر این فضا هستیم. در زمان پدربزرگ ها و مادربزرگهایمان، غرب نقشی در شکلدهی باورها نداشت. اما به مرور پای فضای توهممحور غرب به خانههای ما باز شد. تمام تلاش خود را صرفِ فربه کردن ماهیت آدمی در مقابل وجود کرد. جسمها فربه گشتند و بالهای وجود، توان بالا کشیدن جسمها را ندارند. ما در چنین فضایی نفس میکشیم. به نظر شما راه برونرفت از این اوضاع چیست؟
جواب:
اگر متوجه شدیم مسئلهی ما رجوع به حقیقت است و توهّم و تکبّر و دروغ حجاب حقیقت میباشد، جذبات فرهنگ غربی که عموماً عامل تحریک وَهمیّات انسانها است، از جذبات خود فرو میافتد. عمده آن است که متوجه باشیم زندگی با نور حقیقت از همهی لذّات، لذتبخشتر است و تفکر انسانی را نورانی میگرداند. وقتی مسئلهی ما رجوع به حقیقت شد متوجهی راه رسیدن به حقیقت میشویم و آن راه که همان شریعت الهی و قرآن و روایات است، برای ما معنای دیگری پیدا میکند و میفهمیم چرا خداوند در این دوران خواسته است ما با انقلاب اسلامی در جای دیگری غیر از آنجایی که بشرِ وَهمزدهی غربی قرار دارد، قرار گیریم.
سوال هشتم:
در فضای مدرنیته، آدمی بر عقلی تکیه دارد که از آبشخوری الهی برخوردار نیست و اگر اظهار میکند که خدا را باور دارد، خدایی خودساخته را میپرستد. عقلی که ادعا میکند هیچ غیرممکنی برای او وجود ندارد. عقلی خودبنیاد که تحت تاثیر قوهی خیال، هر روز را در رسیدن به آرزویی سپری میکند. با این عقل است که تصمیم میگیرد ازدواج کند، بچهدار شود و... .استاد چنین انسانی که در روزمرهگیها به نشخوار مردگی مشغول است، چگونه به خود میآید. ما در کشوری زندگی میکنیم که برآیند انقلاب اسلامی است. چگونه میشود در چنین فضای انقلابی، آدمی از خود بیگانه باشد و به خود دروغ بگوید. با خدایی خودساخته زندگی کند و تحقیق و جستجو دربارهی ماشینی که قرار است بخرد، مهمتر از بازسازی باورهای و اعتقاداتش باشد؟
جواب:
مهم آن است که بدانیم آنچه در مقابل ما قرار گرفته است و آیندهی ما را میسازد، چیزی غیر از آنی است که فعلاً غرب در آن قرار دارد. با انقلاب اسلامی است که وقتِ باقیِ تاریخیِ ملت ما شروع شده تا در بستر آن در وقتِ تفکر خود قرار گیرد به طوریکه گوشها مستعدّ شنیدن پیام آن میشود و سخنانی که به فرهنگ سکولار اشاره دارد، برایش شنیدنی نیست و آن را پیامی نو و زنده که از نیهیلیسم دوران نجاتش دهد، نمییابد.
در تاریخ انقلاب اسلامی چیزی غیر از رسیدن به توسعهیافتگی برای انسان مهم میشود و نقش متفکران در اینجا ضروری است تا راه آینده را مطابق تاریخ انقلاب اسلامی نشان دهند تا معلوم شود جریانهایی که به نحوی به انسانی اصالت میدهند که معنای خود را در فرهنگ غربی میجویند از جنس تاریخ انقلاب اسلامی نیستند، و این اساسیترین وظیفهی متفکران تاریخ انقلاب اسلامی است تا درنتیجهی چنین تفکری انسانها معنای دیگری برای خود تصور کنند. در این صورت است که خانه و خانواده معنای دیگری به خود میگیرد و «زن» به عنوان ستون خانواده رسالتی را برای خود مییابد که همانند یک سردار جنگی، پیشامدهایی که به ظاهر ناگوار میآید، میتواند تحمل کند.
سوال نهم:
به گفتهی امام خمینی همانطور که قرآن انسانساز است، زن نیز انسانساز است. زن هدف تهاجمهای فرهنگی شرق و غرب قرار گرفتهاست. دشمنان ایران اسلامی میدانند اگر زنان را به خیابانها بکشانند و در اموری که به وجه ناپایدار آدمی وابسته است، مشغول کنند، میتوانند بدون هیچ جنگی کشور را زیر سلطهی خود بیاورند. ما زنان چگونه میتوانیم نقشی-انسانسازی - که به عهده داریم و دارد به فراموشی سپرده میشود را ایفا کنیم؟
جواب:
عنایت داشته باشید که مسلماً جهان آینده، جهان غرب نیست و لذا باید به زنان جامعهی اسلامی آیندهای را نشان داد که در آن آینده، انسانها به چیزی بالاتر از ثروت و قدرت فکر میکنند. در چنین روحیهای است که شما با تمام امید و امیدواری بر چیزی باید تکیه کنید که آن حضورِ تاریخیِ ملت ما است و در این رابطه زنان نقش اساسی خواهند داشت و اگر متوجهی این نقش اساسی خود شوند، به راحتی از روزمرّگیها فاصله میگیرند و در وظیفهی جدّی خود، خود را میپرورانند.
حقیقت این است که تا وقتی چشمها طرح آیندهای را در افق نبینند و دلها امیدوار نشوند، تفاهم حتی تفاهم بین زن و شوهر به میان نمیآید و فکرها و دستها برای همکاری و هماهنگی جهت ساختن یک زندگی بهکار نمیافتد. انسانها را اشتراک در «امید» و تعلق به غایت، به هم میپیوندد و هماهنگ میسازد و به آنها همت رسیدن به مقصد میدهد و این در خانوادهی ما گمشده است و تا تعهد نسبت به انقلاب اسلامی و آیندهی این مرز و بوم جدّی گرفته نشود، همچنان گرفتار این مشکلات هستیم. پس باید بر این موضوع تأکید نماییم.
سوال دهم:
استاد با توجه به کتاب «زن آنگونه که باید باشد»، زن باید تسلیم خواست مرد باشد و زن و مرد در وحدتی متعالی تنها و تنها وجود قدسی خانواده را مدنظر داشتهباشند و از خود و منیت برای تحقق هدفی والاتر رها شود. در جامعهی کنونی چه اتفاقی میافتد که زن این نقش خطیر را پس میزند و از به دوش کشیدنش سرباز میزند. آیا برخلاف فطرتش عمل میکند و به خود دروغ میگوید؟ و چه عواملی سبب میشود که به آنچه فطرتش به او القاء میکند گوش نکند.
جواب:
همانطور که عرض شد در کانون توحیدی خانواده «زن» تسلیم خواستههای مرد نیست، بلکه هر دو متعهد نسبت به اهداف کانون توحیدی خانواده هستند و هر کدام سعی میکنند برای آن هدف بزرگ در خدمت همدیگر باشند. و امروز این مسئله فراموش شده است و علتش یک چیز بیشتر نیست و آن گمشدنِ معنای زندگی است. آن زندگی که جز بهسربردن با حقیقت چیز دیگری نمیباشد. کافی است ما متوجه شویم بشر در حالِ توبهی تاریخی است و در این رابطه میبینید که نهتنها ارادتش به شهید و شهادت کم نشده است، بلکه بیش از پیش در تجلیل شهدای مدافع حرم قدم جلو میگذارد. باید چنین حقیقتی را که زنان ما را بیش از مردان ما فرا گرفته است به آنها متذکر شویم و با اندک تغییری که در ظاهر آنها مشاهده میکنیم، از آنها مأیوس نگردیم.
تجربه ای شخصی از عبور از پل معلق...
ما را در سایت تجربه ای شخصی از عبور از پل معلق دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ojeparvaz40 بازدید : 271 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1397 ساعت: 2:28